رقص با پدرم

برمیگرده بزمانی که من بچه بودم. وقتی هنوز سادگی کودکانه ام از دست نداده بودم.
ان زمانی که پدرم منو بغل میگرفت و با من و مادرم میرقصید.
بعد اینقدر منو میچرخاند که به خواب میرفتم. 
و سپس با ملایمت وصف ناپذیری منو تا اتاق خوابم حمل میکرد.
و من با همه وجود عشق و محبت رو احساس میکردم.

اگر یک فرصت دوباره هر چند کوتاه به من داده میشد که برای لحظه ای بتونم دوباره با پدرم راه بروم و برقصم اهنگی میساختم که  جاودانه بماند که چقدر من دوست دارم یک بار دیگر با پدرم برقصم.

به یاد میاورم روزهایی رو که با مادرم دعوا میکردم. برای اینکه حرف خود را به اثبات برسانم به پدرم روی میاوردم. و او برای اینکه به من ارامش دهد با من شوخی میکرد و منو میخندانید . اخر سر با ارامش منو وادار میکرد که خواسته مادر را انجام بدم. و شب که میخوابیدم به عنوان پاداش اسکناسهای یک دلاری زیر بالشم میگذاشت.

و من هیچوقت فکر نمیکردم که یک روزی این مرد مهربان را از دست بدهم.

اگر میشد ثانیه ای رو بدزدم. اگر میشد اخرین گامها را بردارم. اهنگی میساختم که همیشگی میماند. اهنگی برای پدرم به این مضمون که قد یه دنیا ارزو دارم یک بار دیگه با او برقصم. 

بعضی مواقع به صدای اتاق کناری گوش میسپارم. صدای هق هقهای مادرم است که به گوش میرسد. و ان وقت است که برای مادرم بیشتر دعا میکنم. 

خدایا  کاش می توانستی پدر را به مادر برگردونی . اما میدانم که معمولا این کار را انجام نمیدهی  ولی قلب من از گریه های مادر به درد میاید. چون مادرم خیلی خیلی ارزو دارد که یک بار دیگر با پدرم برقصد.

هر شب که من میخوابم رقص دوباره با پدرم رویاهای مرا شکل میدهد.

Luther Vandross