اومدم...

 برا یه مدت دسترسی به اینترنت نداشتم...  (رجوع شود بنوشته های قبلی)...

امروز داشتم فک میکردم منم خلم نشستم هرچی جفنگیات مخم میگه مینویسم...اما عصر که اومدم خونه و کامپوترو خالی دیدم حال بحال شدم و دیگه نفهمیدم چیکار دارم میکنم...

 

حبر جدید اینه که یه همکار چش تنگ (چینی) تازه از تنور در اومده رو برامون فرستادن که خدا وکیلی خیلی کمک میکنه... نیس اینجا بدنیا اومده و انگلیسیش فوله فوله مث فرفره تلفونا رو جواب بده....

دومین خبر اینه که یشنبه که بیکار بودم رفتم ارایشگاه و موهامو سیاه سیاه کردم....زنیکه ارایشگره ایرونی بود...مث خیلی خانومای ایرونی فضولی ایشون گل کرد و شروع کرد سوال کردن که چرا میخوام موهامو سیاه کنم؟...منم گفتم مگه کسی نمیاد ارایشگاه که موهاشو سیاه کنه؟همه میان که بلوند کنن؟...حالش همچین گرفته شد که تا اخرکار یه کلمه حرف نزد... دیگه کاملا شبیه کنتس دراکولا شدم ...

 

امروز میخوام یه اقای خیلی اقا و متین و مامانی رو که بعد از دو ماه زیارتشون کردم بهتون معرفی کنم...این شما و این اقا گبی پسر دایی و جوجه من... قربونش بشم الهی...

 

 

این بچه اینقد مظلوم و بامحبته که میخوام درسته یه لقمش کنم...وقتی بهش میگیم بوس کن دهنشو باز میکنه و میچسبونه رو لپت...تفیت میکنه اما میخوای از هیجان تیکه تیکش کنی... اینقد که باباشو دوس داره تا باباشو میبینه دساشو دراز میکنه که بپره بغل باباش... ناقلا اولین کلمه ایرو که بزبون اورد بابا بود...